نوشته اصلی توسط
haniye
سلام,حدود دو سال پیش به پیشنهاد پدرم با پسر عموم نامزد کردم,قبل از نامزدی هم حدود 7,8 ماه با هم صحبت کردیم,به این نتیجه رسیدم که من نمیتونم با پسرعموم ازدواج کنم به طور کلی ردش کردمو همه ی فامیل فهمیدن که پسر عموم منو میخواد,وتو فامیل شایعه کردن که به علت دوست بودن من با یه پسر دیگه ,پسرعموم منو نمیخواد,,به خاطر این موضوع پدرم بیشتر اصرار کرد در واقع مجبورم کرد,که تن به این نامزدی بدم,وقتی از طرف خانواده پسرعموم این قضیه مطرح شد,پدرم هم فرصت رو غنیمت شمرد و با تهدیداز طرف مادرم منو مجبور به نامزدی کردن,,اوایل چون فکر میکردم,هیچ جایگاهی هیج جا نخواهم داشت,مدارا میکردم و یه جوری سر میکردم,حتی اگه موقع دعوا مقصر نامزدم بود,عذر خواهی میکردم,ولی الان دیگه نمیتونم تحمل کنم,متاسفانه به خاطر فشار زیاد یکبار قرص خوردمو مادرم زود فهمیدو منو به بیمارستان منتقل کردن,من واقعا هیچ علاقه ای به نامزدم ندارم, ولی به گفته اون منو خیلی دوست داره,اما اختلافمون خیلی زیاده,من هیچ علاقه ای بهش ندارمو واقعا دارم تو عذاب زندگی میکنم ,خیلی از وقتا به مردن و راحت شدن فکر میکنم,گاهی به طلاق فکر میکنم اما,چندین بار این موضوع بین خونواده هامون مطرح شده,,و مانع شدن,نامزدم سربازه,چهارماه دیگه دیگه ترخیص میشه,مامانم میگه بخاطر سرباز بودنشه که اختلاف داریم,اون ۲۸ سالشه ومن ۱۹ سالمه,,دوسال نذاشت درسمو ادامع بدم ولی الان پشت کنکوری هستم,به پیشنهاد خودش درسمو دارم ادامه میدم,خودشم لیسانس,با توجه به شرایطی که دارم ازتون میخوام کمکم کنید واقعا گنگم,چیکار کنم؟؟